قاری ننه (مادر سرما) که در آسمانها زندگی می کند، دو پسر به نام های چله کوچک و چله بزرگ دارد که هر دو مظهر سرما و خشم می باشند. چله بزرگ که قلمرو فرمانروایی اش از اول شب زمستان تا دهم بهمن می باشد ، زیاد بر مردم سخت نمی گیرد ، در ۱۰ بهمن که دوران فرمانروایی چله کوچک آغاز می شود از برادر بزرگش می پرسد در طول این چهل روز چگونه فرمانروایی کردی؟ چله بزرگ جواب می دهد ، سعی کردم زیاد بر مردم سخت نگیرم.
چله کوچک خطاب به برادر بزرگ می گوید: حال ببین که در طول این بیست روز چه ها خواهم کرد ، کاری خواهم کرد که جنین در شکم مادر یخ بزند وانگشتان دختران به کوبه در بچسبد ، چله بزرگ جواب می دهد: پشت سرت بهار است و عمرت کوتاه ، کاری از پیش نمی بری. چله کوچک به نصیحت برادر اعتنا نمی کند. در یکی از روزهای فرمانروایی برای شکار روانه کوه ها می شود ، در یکی از کوه های منطقه برف وی را با زنجیرهای یخی و کولاک زندانی می کند و کلاغ ها خبر زندانی شدن وی را به قاری ننه می رسانند.
قاری ننه ناله و زاری می کند و می گوید: چه بگویم ، چه کنم ، کدام دردتان را درمان کنم. عصبانی می شود و سیخ بزرگی را در تنور داغ می کند وبه جنگ برف ها می رود و با هر ضربه وی برف ها بخار می شوند و بخار صحنه آسمان را می پوشاند در نهایت برف ها شکست می خورند و چله کوچک آزاد می شود و سپس متوجه می شود زمستان تمام شده ، قاری ننه بخاطر آزادی پسرش شادی و سرور می کند.
قصه زمستان