مربیآموز

قصه حسنی با مهموناش مهربونه

قصه حسنی با مهموناش مهربونه
قصه حسنی با مهموناش مهربونه
قصه حسنی با مهموناش مهربونه مربیآموز
انتشار شده در 1396/11/28 با 91 بار مشاهده
دسته بندی: 

یک روز آفتابی حسنی از مادرش شنید که قراره خاله جونش خونشون بیاد ، خیلی خوشحال شد و اتاقشو مرتب کرد تا  وقتی که پسر خاله کوچولوش میاد خونشون باهاش بازی کنه.

خاله جون و پسر کوچولوش به خونه ی اونا اومدن ، حسنی خیلی خوشحال شد و اونو بغل کرد.

بعد از اینکه حسنی از مهمون هاش پذیرایی کرد، دست پسر خالشو گرفت و به اتاقش برد ، هر چی پسر خالش از تو  کمد اسباب بازی میخواست حسنی دلش نمیخواست وسایلش خراب شه و به پسر خالش بده.

مادر حسنی به اتاقش اومد و وقتی دید حسنی این کارو داره با مهمونش میکنه خیلی ناراحت شد و حسنی رو به یه  گوشه ای برد و بهش گفت : پسر خوب من ، تو اگر وسایل بازیتو به پسر خالت بدی و ازش بخوای با اسباب بازی ها خوب بازی کنه… اون وقت هر وقت تو هم ازش وسایل بازی بخوای بهت میده.
با مهمونات خوب رفتار کن پسر گلم…

قصه روز مادر مهمان
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو