مربیآموز

شش قصه کوتاه امام حسین

شش قصه کوتاه امام حسین
شش قصه کوتاه امام حسین
شش قصه کوتاه امام حسین مربیآموز
انتشار شده در 1397/1/22 با 114 بار مشاهده
دسته بندی: 

قصه کشتی

 روزی پیامبر اکرم(ص)وارد خانه­­دخترشان فاطمه(س)شدند و دیدند حسن(ع) و حسین(ع)مشغول کشتی گرفتن هستند. پیامبر(ص)کشتی آن­ها را تماشا می کردند و حسن(ع)را تشویق می کردند و می­فرمود: زود باش حسن، حسین را بگیر و روی زمین بزن.حضرت زهرا(س)گفتند: پدر جان با اینکه حسن(ع)بزرگ تر است وا را تشویق می کنید؟پیامبر(ص)فرمود: به خاطر اینکه الآن جبرئیل در آنجا حاضر است و حسین(ع)را تشویق می­کندو می­گوید: زود باش حسین(ع). از این رو، من، حسن(ع)را تشویق می کنم.

(بحار،ج43،ص285)

++++++++++++++++++++++++++

قصه زیارت امام حسین(ع)

پیامبر با امام حسین(ع)مشغول بازی بود که عایشه وارد شد و پرسید:«ای رسول خـدا! چقدر این کودک را دوست داری؟»پیامبر در جواب فرمود:«او میوه­ی قلب من و نور چشم من است. او کسی که بعد از شهادتش هرکس مرقدش را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حج­های مرا بـرای او می­نویسد.»عایشه با تعجب پرسید:«یک حج؟!»پیامبر پاسخ دادند:«خداوند ثواب نود حج از حج­های مرا به او خواهد داد.»

منبع:داستانهای بهشتی کاری از خانم دکتر فعال

++++++++++++++++++++++++++

قصه نتیجه­ ی دوستی

رسول خدا در مسجد حضور داشت و حسن و حسین روی پای خود نشانده بود و نوازش می­کرد. در این­هنگام ابوذر وارد مسجد شد، خدمت پیامبر رسید و سلام کرد. سپس در کنار آن حضرت نشست. آن گاه پیامبر اسلام فرمود:« هرکس حسن و حسین و ذرّیّه ایشان را دوست داشته باشد. شعله­های جهنج به صورتش نمی­رسد.»

 منابع: کامل الزیارت ، ص۵۱ ، ب۱۴ ،ح۴

++++++++++++++++++++++++++

قصه شفاعت

وقتی که امام حسن و امام حسین کودک بودند مردی آنان را دید سپس هر دو بزرگوار را بر روی شانه­های خود سوار کرد و خدمت پیامبر آمد و عرض کرد:« یا رسول خدا من گناهی کرده­ام که از آن شرمسارم، اکنون به خدا و این دو فرزند تو پناه آوردم.» پیامبر از کار آن مرد آن قدر خنده­اش گرفت که دست بر دهان مبارکش گذاشت و فرمود:«برو که آزادی و به امام حسین و به امام حسن و امامحسین فرمود:«شفاعت شما را در حق او قبول کردم.»

منابع: مناقب، ج3، ص400

++++++++++++++++++++++++++

قصه اهل بهشت

پیامبر اسلام با گروهی از مسلمانان در محلی نشسته بودن و با هم صحبت می­کردند ویک دفعه آن حضرت از جای خود بلند شد و ایستاد. اطرافیان پیامبر نیز به احترام او بلند شدند سپس دیدند که حسین به سویشان می­آید. آن گاه رسول خدا دست آن را گرفت و به مردم فرمود:« بدانید ای حسین فرزند علی است، او را بشناسید. سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، حسین اهل بهشت است و دوستان او نیز اهل بهشت هستند.»

منابع: بحارالانوار، ج43، ص262، ح6
نقل از جلد ۲ مجموعه بوی سیب (نسیم بهشت)کاری از آقای مهدی وحیدی صدر

++++++++++++++++++++++++++

 قصه پاسخ دندان شکن

پس از آن که «حجر­بن­عدی» و یارانش را به جرم دوستی و عشق  امیر­المؤمنین علی(ع) به شهادت رساند، همان سال به حج رفت. در آن جا امام حسین(ع) را دید متکبرانه گفت:«ای ابا عبدالله! خبر داری با حجر و دیگر دوستان پدرت چه­کرده ایم؟» امام(ع) فرمود:« چه کرده­اید؟» معاویه سرمست و مغرور گفت:« ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر پیکرشان نماز خواندیم.» امام(ع) با لبخندی زیرکانه، معاویه و سخنان جاهلانه اش را به تمسخر گرفت و فرمود:«ای معاویه!(به پیکر حجر و همراهانش خیلی احترام گذاشته اند وبا این کار) با تو دشمنی ورزیده­اند؛زیرا اگر ما پیروان تو را بکشیم، نه آنان را کفن  می­کنیم، نه بر آنان نماز می­خوانیم و نه جنازه­شان را به خاک می­سپاریم.»

از کتاب لبخند ستاره ها کاری از آقای مهدی وحیدی صدر

امام حسین قصه میلاد امام حسین ع اعیاد شعبانیه
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو