مربیآموز

قصه حضرت اسماعیل ع و هاجر

 قصه حضرت اسماعیل ع و هاجر
قصه حضرت اسماعیل ع و هاجر
 قصه حضرت اسماعیل ع و هاجر مربیآموز
انتشار شده در 1397/5/10 با 231 بار مشاهده
دسته بندی: 

حضرت ابراهیم (عليه السلام) با دخترخاله ی خود « ساره » ازدواج کرد . ساره مورد علاقه ی ابراهیم (عليه السلام) بود ولی پس از گذشت سالها از این ازدواج ، صاحب فرزندی نشدند .

از این رو ، ساره به شوهرش پیشنهاد کرد که با هاجر که خدمتکار ساره بود ازدواج کند که از این ازدواج فرزندی به نام اسماعیل (عليه السلام) متولّد شد .

این واقعه در سرزمین شام اتّفاق افتاد ولی طولی نکشید که ساره از این پیشآمد غمگین گردید ، چرا که هاجر صاحب فرزند شده بود ولی او فرزندی نداشت و این موضوع سبب ناراحتی ابراهیم (عليه السلام) شد .

ابراهیم (عليه السلام) از خُدای عزّ و جلّ خواست که این مشکل را حلّ کند . خُداوند ابراهیم (عليه السلام) را مأمور کرد که هاجر و اسماعیل را به سرزمین مکّه ، که در آن روزگار بیابانی گرم و سوزان بود ببرد .

او نیز هاجر و اسماعیل را برداشت و در حرم امن و امان الهی و در جای کعبه فرود آورد . ابراهیم (عليه السلام) با همسر و فرزند خُردسالش خداحافظی کرد و دعا فرمود : « پروردگارا ، من فرزند خود را در بیابانی بی آب و علف در کنار خانه ی مقدّس تو ساکن کردم ، پروردگارا تا نماز را به پا دارند ، پس دلهای مردم را چنان کن که متوجه آنها شوند و از میوه ها روزی آنها کن تا شاید شکرگزاری تو را کنند . »

هاجر ، پس از بالا آمدن خورشید و مشاهده ی تشنگی اسماعیل ، به جستجوی آب پرداخت .

و هفت بار فاصله ی بین کوه صفا و مروه را با مشاهده ی سراب طی کرد و در مرتبه ی هفتم از بالای کوه مروه مشاهده کرد که آب زیر پای اسماعیل ظاهر شده و چشمه ای پدیدار گشته است که نام آن را زمزم گذاشتند .

قبــیله های ا طراف که متوجّه پیدا شدن چشمه ای در آن بیابان گرم شدند ، از هاجر اجازه سـکونت خواستند و کم کم آنجا آباد شد .

ابراهیم خلیل (عليه السلام) که گاه گاهی به دیدار هاجر و اسماعیل می آمد و احوال آنها را می پرسید ، در یکی از سفرها مأمور شد که اسماعیل را به قربانگاه ببرد که البته این موضوع آزمایشی بود برای این دو بنده ی پاک خُدا .

در آن زمان اسماعیل که تقریباً سیزده سال بیشتر نداشت در مقابل امر خدا تسلیم شد و هر دو به سوی سرزمین مِنی رفتند .

ابراهیم (عليه السلام) که با وجود وسوسه ی شیطان قصد انجام فرمان الهی را داشت ، ندائی شنید که : مأموریّتت را خوب انجام دادی ، حال به جای اسماعیل ، گوسفندی را قربانی کن .

و به این ترتیب هر دو در امتحان الهی ، سر بلند و پیروز شدند .
هاجر و اسماعیل بعد از وفات در کنار خانه ی کعبه ( حجر اسماعیل ) به خاک سپرده شدند .

حالا اونهایی که به زیارت خانه خدا می روند پس از محرم شدن اعمالی انجام میدهند که یادآور تلاشهای هاجر است. مثل به جا آوردن سعی بین صفا و مروه

قصه خداوند قصه قرآنی عید قربان حضرت اسماعیل ع
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو