مربیآموز

فرم ورود به مربیآموز

مربیآموز

مربیآموز

قصه رستم و دیو سفید

قصه رستم و دیو سفید
قصه رستم و دیو سفید
قصه رستم و دیو سفید مربیآموز
انتشار شده در 1403/10/30 با 11 بار مشاهده
دسته بندی: 

موضوعات قصه:

  • تقویت مفهوم شجاعت
  • یادگیری رنگ‌ها (سفید، سیاه و ...)
  • مفهوم کمک به دوستان

یه روز پادشاه ایران خیلی مریض شد و هیچ دکتری نمی‌تونست خوبش کنه. همه گفتن که تنها راه درمان، آوردن داروییه که توی خون دیو سفیده! اما دیو سفید توی یه غار تاریک و خطرناک توی کوه البرز زندگی می‌کرد و کسی جرات نمی‌کرد به اونجا بره.

رستم که همیشه آماده کمک به مردم بود، تصمیم گرفت بره و دیو سفید رو شکست بده. اول باید از یه کوه بلند بالا می‌رفت و توی راه با مارهای بزرگ و تله‌های خطرناک روبه‌رو شد. ولی رستم شجاع بود و با زور و هوشش از همه این موانع رد شد.

وقتی به غار دیو سفید رسید، دید که دیو خیلی بزرگه و داره خرناس می‌کشه. رستم یواشکی وارد غار شد و یه دفعه با فریاد به دیو حمله کرد. اونا با هم یه مبارزه خیلی سخت کردن، ولی آخرش رستم تونست دیو سفید رو شکست بده.

رستم داروی پادشاه رو با خودش آورد و اونو خوب کرد. مردم ایران خیلی خوشحال شدن و به رستم افتخار کردن که شجاع و نترسه و همیشه به فکر کمک به بقیه‌ست.

نتیجه:
این داستان به ما یاد می‌ده که اگه شجاع باشیم و از سختی‌ها نترسیم، می‌تونیم کارهای بزرگی انجام بدیم و به بقیه کمک کنیم!

ترس و شجاعت فردوسی شاعر
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو