یه روز گرم، حضرت ابوالفضل که برادر مهربون امام حسین بود، برای آوردن آب برای خیمهها کنار رود فرات رسید. آب خنک جلوی چشمش بود، خیلی تشنه بود... ولی تا خواست یه قطره بخوره، یاد تشنگی امام حسین و بچهها افتاد. با خودش گفت: «من چطور آب بخورم وقتی آقا و بچهها لبهاشون خشک شده؟» اونوقت با دل بزرگش از آب نخورد و مشک رو پر کرد تا برسونه به خیمهها… حضرت ابوالفضل یعنی مهربونی، وفا، و یاد دوست توی سختیها.
- دو نقاشی جهت رنگ آميزی برای نوآموز عزيز در قسمت پيوست آماده دريافت ميباشد.
ما همه نظرات رو میخونیم و پاسخ میدیم