اهداف
- آموزش حل مسئله و استفاده از هوش برای غلبه بر مشکلات
- یادگیری کار گروهی و همکاری بین دوستان
- تقویت شجاعت و اعتماد به نفس
- درک اینکه فکر و نقشه میتواند جای زور و قدرت را بگیرد
- پرورش مهارت تصمیمگیری و ابتکار
داستان
یه روز الاغ و خروس و بز رفتند جهان گردی. رسیدند به قلعه . این قلعه مال سه تا غول بود. اولی یه کله داشت. دومی دو کله و سومی کله نداشت.
الاغ و بز و خروس با هم گفتند: برویم با دوز و کلک آن ها را بیرون کنیم.
نقشه ای کشیدند. بزتنها رفت تو قلعه. سه تا غول دور دیگ بزرگی نشسته بودند و پلو می خوردند. بز سلام کرد. غولی که یه کله داشت بهش گفت: هیچ می دونی، می دونی اگر سلام نمی کردی الان یه لقمه چپت می کردم.
غولی که دو کله داشت نگاه تندتری بهش کرد و گفت: هیچ می دونی . می دونی که هر کی این جا بیاد دیگه بر نمی گرده؟
غولی که کله نداشت هیچی نگفت. فقط دستش را تکان داد.
بز پرسید: این چی می گه؟
غول یه کله گفت: هیچی، می گی چی می خوای؟ واسه چی اومدی این جا؟
بز گفت: آهان این شد حرف حساب. من اومدم این جا تا بگم تا دیر نشده فرار کنید.
غول ها پرسیدند: چرا؟
بز گفت: چون پادشاه یه لشگر انداخته دنبالش و داره به تاخت میاد این جا بیچارتون کنه.
قلب سه غول از حرکت ایستاد. غولی که یه کله داشت دوید بالای یکی از برج های قلعه و از آن جا داد زد: ای بابام هی، چه گرد و خاکی بلند شده. انگار هزار تا سوار به تاخت دارند می یان.
نگو این گرد و خاک را الاغ و شتر به راه انداخه بودند.
غولی که دو کله داشت گفت: بذار ببینم. بعد بدو بدو از یه برج دیگه رفت بالا و گفت ای بابام هیِ . دو هزار سوار کدومه؟ چی داری می گی؟
غولی هم که کله نداشت هم از یکی از برج ها رفت بالا و دست هاش و تکان داد. بز پرسید: این چیه؟
غول ها گفتند: هیچی، می گه تا دیر نشده باید فلنگ و ببندیم. بعد سه تایی فلنگ و بستند و رفتند.
خروس و الاغ و بز هم رفتند توی قلعه و غذایی که غول ها پخته بودند را خوردند و سیر شدند. بعد گوشه ای دراز کشیدند و خوابیدند.
یک دفعه صدای تالاپ تولوپی شنیده شد. دیدند غول ها دارند بر می گردند. گفتند: چی کار کنیم. چی کار نکنیم؟ دویدند بالای درختی که توی حیاط بود. خروس رفت روی نوک درخت نشست. بز روی شاخه وسطی. و الاغ که نمی توانست از درخت بالا برود به زور خودش را رسوند روی شاخه اولی و همان جا نشست.
یک دفعه شاخه ای که الاغ از آن آویزان بود شکست و الاغ عرکشان افتاد پایین.
بز که دید دارد گند کار در می آید داد زد: وای آسمان، به زین افتاد.
غول ها تا این حرف را شنیدند با هم گفتند: ای بابا هِی. و از ترس زهره شان ترکید و مردند.
خروس و بز و الاغ چند روزی توی قلعه ماندند و دوباره راه افتادند و رفتند جهان گردی.
حدیث موضوعی
«اَلْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَحَيْثُ وَجَدَهَا أَخَذَهَا» نهجالبلاغه، حکمت ۴۵
حکمت و فکر خوب همیشه راهنمای انسان است. هر جا آن را پیدا کنی، استفاده کن.
نتیجهگیری
الاغ، بز و خروس یاد گرفتند که هوش و همکاری با دوستان میتواند مشکلات بزرگ را حل کند و با فکر و نقشه، از خطر فرار کرد.
فعالیت عملی پیشنهادی
- کودک و دوستانش میتوانند با عروسکها یا حیوانات کوچک یک قلعه بسازند و نقش هوش و همکاری را بازی کنند.
- طراحی یک نقشه ساده برای فریب دادن غولها یا حل یک مشکل فرضی.
گفتوگو و پرسشوپاسخ
- چرا الاغ، بز و خروس موفق شدند؟
- اگر تو جای آنها بودی، چه کاری انجام میدادی؟
- فکر کردن و همکاری چه کمکی به حل مشکلات میکند؟
- آیا همیشه زور بهترین راه حل است؟
نمایش و بازی نقشآفرینی
- بچهها نقش الاغ، بز و خروس و غولها را بازی کنند.
- قلعه را با صندلی یا کارتن شبیهسازی کنند و نقشههای مختلف حل مشکل را امتحان کنند.
بازی گروهی تعاملی
- گروهی در نقش حیوانات، نقشهای برای رسیدن به قلعه و گرفتن غذا طراحی کنند.
- بچهها باید با همکاری و فکر کردن، مشکل غولها را حل کنند.
زبانآموزی
الاغ، بز، خروس، قلعه، غول، کله، غذا، شاخه، درخت، ترس، نقشه، همکاری، فکر، هوش، جهان گردی، استراحت
ما همه نظرات رو میخونیم و پاسخ میدیم