مربیآموز

فرم ورود به مربیآموز

خرید اشتراک

مربیآموز

مربیآموز

قصه من یک مسواک مهربانم

قصه من یک مسواک مهربانم
قصه من یک مسواک مهربانم
قصه من یک مسواک مهربانم مربیآموز
انتشار شده در 1396/11/30 با 410 بار مشاهده
دسته بندی: 

چند روزی می شد که کوشا کوچولو سراغ من نیومده بود و من توی لیوان، کنار دوست عزیزم خمیر دندون ایستاده بودم و دلم برای کوشا تنگ شده بود…

صبح روز بعد، وقتی بیدار شدم، دیدم کوشا با ناراحتی و دندون درد به سمت من اومد و روس سرم خمیر دندان ریخت و به دندوناش زد…

وای بچه ها دندون های کوشا خیلی کثیف و بد بو شده بود و حتی یکی از اونها سیاه شده بود.

کوشا بعد از مسواک زدن دندوناشو آب کشید و همراه مادرش به دندون پزشکی رفت و اون شب وقتی برای مسواک زدن به سراغم اومده بود ، دیدم جای یکی از دندون هاش خالیه، آقای دکتر دندون سیاهشو کَنده بود و کوشا خیلی درد داشت و هر چیزی رو نمیتونست بخوره.

کوشا از اون شب تصمیم گرفت همیشه دندوناشو مسواک بزنه و مواد غذایی که برای دوندونهاش ضرر داره رو نخوره تا مجبور نشه اونهارو بکشه.

قصه واحدکار بهداشت مسواک
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو