سلام دوست خوبم من یک قطره ی آب هستم که حالا در یک رودخانه زندگی می کنم . امروز به خانه ی شما دعوت شده ام تا داستان زندگی ام را برایتان تعریف کنم .
می خواهم تو را با خودم به یک مسافرت ببرم خورشید خانم هر روز نور طلایی خود را به روی دریا و رودخانه می تاباند .
آب رودخانه ها و دریاها کم کم گرم می شود . بعضی از ما قطرات آب بخار می شویم و به هوا می رویم . من هم که حالا به بخار تبدیل شده ام همراه با دیگر دوستانم بالا و بالاتر می روم . وقتی که به ان بالا بالاها رسیدیم در ان جا هوا سرد می شود . ما بخارها با هم جمع می شویم و باز به قطره های ریز آب تبدیل می شویم .
حالا ما قطره های ریز وقتی در کنار هم قرار می گیریم ابر را تشکیل می دهیم . وقتی ابرها سنگین شدند ، آن وقت باران می بارد .
همان قطره های ریز آب که قبلا با تابش خورشید بخار شده بودند باز هم به زمین بر می گردند . و این طور من ، قطره کوچولوی رودخانه ، باز هم به خانه اولم برمی گردم . کودک باهوش ، امیدوارم که از این سفر لذت برده باشی و مطالب مفیدی را یاد گرفته باشی .
حالا هر وقت به کنار دریا یا رودخانه ای رفتی من را به خاطر بیاور . روز خوبی داشته باشی … خدا نگهدار
قصه واحدکار آب و باران
نظر خود را بنویسید: