مربیآموز

فرم ورود به مربیآموز

خرید اشتراک

مربیآموز

مربیآموز

شش قصه کوتاه امام حسین

شش قصه کوتاه امام حسین
شش قصه کوتاه امام حسین
شش قصه کوتاه امام حسین مربیآموز
انتشار شده در 1397/1/22 با 127 بار مشاهده
دسته بندی: 

قصه کشتی

 روزی پیامبر اکرم(ص)وارد خانه­­دخترشان فاطمه(س)شدند و دیدند حسن(ع) و حسین(ع)مشغول کشتی گرفتن هستند. پیامبر(ص)کشتی آن­ها را تماشا می کردند و حسن(ع)را تشویق می کردند و می­فرمود: زود باش حسن، حسین را بگیر و روی زمین بزن.حضرت زهرا(س)گفتند: پدر جان با اینکه حسن(ع)بزرگ تر است وا را تشویق می کنید؟پیامبر(ص)فرمود: به خاطر اینکه الآن جبرئیل در آنجا حاضر است و حسین(ع)را تشویق می­کندو می­گوید: زود باش حسین(ع). از این رو، من، حسن(ع)را تشویق می کنم.

(بحار،ج43،ص285)

++++++++++++++++++++++++++

قصه زیارت امام حسین(ع)

پیامبر با امام حسین(ع)مشغول بازی بود که عایشه وارد شد و پرسید:«ای رسول خـدا! چقدر این کودک را دوست داری؟»پیامبر در جواب فرمود:«او میوه­ی قلب من و نور چشم من است. او کسی که بعد از شهادتش هرکس مرقدش را زیارت کند، خداوند ثواب یک حج از حج­های مرا بـرای او می­نویسد.»عایشه با تعجب پرسید:«یک حج؟!»پیامبر پاسخ دادند:«خداوند ثواب نود حج از حج­های مرا به او خواهد داد.»

منبع:داستانهای بهشتی کاری از خانم دکتر فعال

++++++++++++++++++++++++++

قصه نتیجه­ ی دوستی

رسول خدا در مسجد حضور داشت و حسن و حسین روی پای خود نشانده بود و نوازش می­کرد. در این­هنگام ابوذر وارد مسجد شد، خدمت پیامبر رسید و سلام کرد. سپس در کنار آن حضرت نشست. آن گاه پیامبر اسلام فرمود:« هرکس حسن و حسین و ذرّیّه ایشان را دوست داشته باشد. شعله­های جهنج به صورتش نمی­رسد.»

 منابع: کامل الزیارت ، ص۵۱ ، ب۱۴ ،ح۴

++++++++++++++++++++++++++

قصه شفاعت

وقتی که امام حسن و امام حسین کودک بودند مردی آنان را دید سپس هر دو بزرگوار را بر روی شانه­های خود سوار کرد و خدمت پیامبر آمد و عرض کرد:« یا رسول خدا من گناهی کرده­ام که از آن شرمسارم، اکنون به خدا و این دو فرزند تو پناه آوردم.» پیامبر از کار آن مرد آن قدر خنده­اش گرفت که دست بر دهان مبارکش گذاشت و فرمود:«برو که آزادی و به امام حسین و به امام حسن و امامحسین فرمود:«شفاعت شما را در حق او قبول کردم.»

منابع: مناقب، ج3، ص400

++++++++++++++++++++++++++

قصه اهل بهشت

پیامبر اسلام با گروهی از مسلمانان در محلی نشسته بودن و با هم صحبت می­کردند ویک دفعه آن حضرت از جای خود بلند شد و ایستاد. اطرافیان پیامبر نیز به احترام او بلند شدند سپس دیدند که حسین به سویشان می­آید. آن گاه رسول خدا دست آن را گرفت و به مردم فرمود:« بدانید ای حسین فرزند علی است، او را بشناسید. سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، حسین اهل بهشت است و دوستان او نیز اهل بهشت هستند.»

منابع: بحارالانوار، ج43، ص262، ح6
نقل از جلد ۲ مجموعه بوی سیب (نسیم بهشت)کاری از آقای مهدی وحیدی صدر

++++++++++++++++++++++++++

 قصه پاسخ دندان شکن

پس از آن که «حجر­بن­عدی» و یارانش را به جرم دوستی و عشق  امیر­المؤمنین علی(ع) به شهادت رساند، همان سال به حج رفت. در آن جا امام حسین(ع) را دید متکبرانه گفت:«ای ابا عبدالله! خبر داری با حجر و دیگر دوستان پدرت چه­کرده ایم؟» امام(ع) فرمود:« چه کرده­اید؟» معاویه سرمست و مغرور گفت:« ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر پیکرشان نماز خواندیم.» امام(ع) با لبخندی زیرکانه، معاویه و سخنان جاهلانه اش را به تمسخر گرفت و فرمود:«ای معاویه!(به پیکر حجر و همراهانش خیلی احترام گذاشته اند وبا این کار) با تو دشمنی ورزیده­اند؛زیرا اگر ما پیروان تو را بکشیم، نه آنان را کفن  می­کنیم، نه بر آنان نماز می­خوانیم و نه جنازه­شان را به خاک می­سپاریم.»

از کتاب لبخند ستاره ها کاری از آقای مهدی وحیدی صدر

شهادت امام حسین ع میلاد امام حسین ع اعیاد شعبانیه
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو