موضوعات قصه:
- مهربانی به دیگران
- احترام گذاشتن
- رفتار خوب با غریبهها
یک روز امام کاظم (ع) از کوچهای عبور میکردند که دیدند مردی غریبه کنار جاده نشسته و خیلی ناراحت است. امام به او نزدیک شدند و با لبخند پرسیدند:
«ای مرد، چرا اینقدر ناراحتی؟»
مرد غریبه گفت: «من از سفر برگشتم، ولی پول و غذایم تمام شده. کسی نیست به من کمک کند و خیلی گرسنهام!»
امام کاظم (ع) بدون اینکه چیزی بگویند، کیسهای پر از نان و پول به او دادند و گفتند:
«این برای توست، بگیر و هرچه لازم داری تهیه کن.»
مرد اول خیلی خوشحال شد و تشکر کرد، اما نمیدانست که این مرد مهربان، امام کاظم (ع) است. او وقتی به شهر رسید، از مردم شنید که امام کاظم (ع) همیشه به نیازمندان کمک میکند.
او فهمید که آن مرد مهربان کسی نیست جز امام بزرگوار! سریع برگشت تا از ایشان دوباره تشکر کند. این بار وقتی امام را دید، با اشک گفت:
«شما خیلی بزرگواری، من نفهمیدم که چه کسی به من کمک کرده بود!»
امام لبخندی زدند و گفتند:
«همه ما باید به هم کمک کنیم. این وظیفه هر انسانی است.»
مرد غریبه با خوشحالی برگشت و تا آخر عمر این داستان را برای همه تعریف میکرد.
حدیث موضوعی:
امام کاظم (ع) فرمودند: "خوشرویی، نیمی از عقل است." (بحارالانوار، جلد 78)
نتیجه قصه:
با رفتار مهربون و دل بزرگ امام کاظم (ع)، حتی اون مردی که اول نمیخواست توجه کنه، فهمید مهربونی و بخشندگی چقدر مهمه.
فعالیت پیشنهادی:
از بچهها بخواهید روی یک کاغذ، تصویری از کمک کردن به کسی که نیاز داره، نقاشی کنن یا درباره یه موقعیت که میتونستن کمک کنن، صحبت کنن.
شهادت امام کاظم ع میلاد امام کاظم ع احترام گذاشتن