مربیآموز

فرم ورود به مربیآموز

مربیآموز

مربیآموز

قصه گربه‌های نادان

قصه گربه‌های نادان
قصه گربه‌های نادان
قصه گربه‌های نادان مربیآموز
انتشار شده در 1403/11/7 با 11 بار مشاهده
دسته بندی: 

موضوعات:

  • همکاری و دوستی
  • شناخت حیوانات و محیط حزیست
  • تقویت تخیل و داستان‌پردازی

گربه ی خاکستری گفت: من می خوام از درخت بالا برم و یک پرنده شکار کنم.
گربه ی قهوه ای همان طور که سرش را می خاراند گفت: از کجا بفهمیم روی درخت پرنده ای هست یا نه؟
گربه ی نارنجی گفت: اول از همه باید از درخت بالا بریم.
سه گربه به سمت جنگل رفتند و کنار یک درخت بزرگ بلوط ایستادند.
گربه ی خاکستری گفت: این که خیلی بزرگه من نمی تونم از اون بالا برم.
گربه ی قهوه ای گفت: خاکستری راست می گه. ممکنه 20 تا گنجشک روی درخت باشه ولی ما هیچ وقت نمی تونیم بالای درختی به این بزرگی بریم.
نارنجی به یک درخت کوچکتر اشاره کرد و گفت: این یکی چطوره؟
قهوه ای گفت: من فکر کنم می تونم بالای این یکی برم.
هر سه گربه به سمت درخت دویدند و خاکستری اول از همه بالا رفت. قهوه ای هم پشت سرش می رفت. خاکستری روی یک شاخه رفت. هر چه اون بیشتر جلو می رفت شاخه خم تر می شد. وقتی قهوه ای هم پایش را روی همان شاخه گذاشت شاخه به زمین نزدیک تر شد. خاکستری گفت: من می تونم گل ها را بگیرم.
قهوه ای هم روی شاخه وارونه شد و دمش به چمن های روی زمین می خورد.
نارنجی که هنوز بالای درخت نیومده بود گفت: این درخت خیلی کوچیکه. هیچ پرنده ای لونه اش را روی این درخت نمی سازه، بهتره برگردیم.
گربه ی خاکستری خودش را ول کرد و با سر روی گل ها افتاد.
گربه ی قهوه ای هم خودش را رها کرد و با دمش روی چمن ها افتاد.
نارنجی گفت: فکر کنم امروز روز خوبی برای شکار گنجشک نیست. بهتره بریم و ماهی  بگیریم.
آن ها به سمت رودخانه رفتند و چند ماهی گرفتند. آن ها زیر شاخه های همان درخت بلوط نشستند و شروع به خوردن ماهی ها کردند. چند پرنده شروع به آواز خواندن کردند ولی گربه ها توجهی به آن ها نکردند و خاکستری گفت: دفعه ی بعد.

نتیجه قصه:

همیشه همه چیز طبق برنامه پیش نمی‌ره، ولی با همکاری و تغییر تصمیمات می‌شه روز خوبی داشت!

فعالیت پیشنهادی:

  • بازی نمایشی: نقش سه گربه را بازی کنید و با دوستانتان ماجرای قصه را اجرا کنید.
  • نقاشی: صحنه‌ای از گربه‌ها زیر درخت بلوط یا کنار رودخانه را بکشید.
  • کار عملی: درباره حیوانات جنگل و عادت‌های آن‌ها صحبت کنید.

شعر:

سه تا گربه باهوش، راهی شدن با شور و جوش
خاکستری گفت: "می‌پرم!"، قهوه‌ای گفت: "خب صبر کنم!"
نارنجی گفت: "بریم ببینیم!"، توی جنگل چی می‌بینیم؟
درخت بزرگ، خیلی بلند!، هیچ‌کس نمی‌ره اون‌جا به‌چند!
روی درخت کوچیک شدن، شاخه‌ها رو خم کردن!
ماهی گرفتن آخر سر، خوشحال و شاد کنار هم!

واحدکار حیوانات کمک به دیگران دوستی و محبت
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو