مربیآموز

شعر از آسمون می باره

شعر از آسمون می باره
شعر از آسمون می باره
شعر از آسمون می باره مربیآموز
انتشار شده در 1396/10/1 با 87 بار مشاهده
دسته بندی: 

از آسمون مي‌باره، برف‌هاي گوله‌ گوله
حياط ما ليز شده درست مثل سرسره
دلم مي‌خواست برم من، سر بخورم تو برف‌ها
يا شايد هم بسازم آدم برفي زيبا
مامان دلش نمي‌خواد، كه من برم تو حياط
به‌خاطر همين هم كليد روي در گذاشت
مامان جونم، عزيزم، آخه منم دل دارم
چرا نبايد كمي، برف تو دستم بذارم
قول مي‌دهم بپوشم، كاپشن و شال و كلاه
دست نزنم به‌ برف‌ها، بدون دستكش حالا
مامان از من قول گرفت، كه حرفش و گوش كنم
بدون شال و كلاه، توي حياط من نرم
حتي اومد كنارم، تا بشه دستيارم
براي آدم‌برفي، بايد چشمم بذارم
مي‌رم تو آشپزخونه، تا يه هويج بيارم
بايد كه اون هويج و جاي بينيش بذارم
دونه‌هاي انارو مي‌تونم من بردارم
به‌جاي دندون‌هاي كوچيك اون بذارم
دست‌هاي آدم‌برفي، خيلي خالي مي‌مونه
يه‌گل مي‌دم تو دستش، يادگاري بمونه

شعر زمستان
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو