ميخواستم شعري بگويم
شعري براي انقلابم
ديدم كه او درياست و من
يك قطره ناچيز آبم
ديدم كه بايد ابر باشم
از صبح تا شب هي ببارم
تا شايد اشك مادران را
در بيتي از شعرم بيارم
ديدم كه بايد رعد باشم
غرنده و پُر شور و غوغا
آنوقت در شعرم بگويم
تكبيرها، فريادها را
ديدم كه بايد دشت باشم
دشتي پُر از لاله، شقايق
تا از شهادتها بگويم
از قلبهاي گرم و عاشق
شكوه قاسمنيا
شعر دهه فجر