بابایی مثل هر روز
از راه اومد خسته بود
تا که نشست رو زمین
دو چشمشو بسته بود
++++
مامان اومد با پارچی
که شربت گلاب بود
یهو دیدیم که بابا
راستکی خواب خواب بود
++++
شلوغ کاریم تموم شد
آروم بودن وقتشه
تا بعد از این خستگی
بابایی بیدار نشه
++++
اینجا آرومه ولی
تو باغچه هست یک خبر
آهای آهای گنجشکا
تو را خدا یواشتر!
شعر روز پدر