پایین پای پادشاه
شهزادهای شبیه ماه
نشسته مثل آینه
همه شدن غرق نگاه
ببین چی میشه که یه شب
فقط با یک گوشهی لب
حجازو دیوونه کنه
سوار زیبای عرب
وقتی که لبخند میزنه
خدیجه زهرا آمنه
میخوان بگن احمد ماست
لیلا میگه عشق منه
لیلا برای پسرش
برای قرص قمرش
شبیه پروانهای بود
که پر میزد دور و برش
تو پیرهنت حرز میذارم
بی تو من آروم ندارم
بیرون اگه خواستی بری
فقط با عباس میذارم
کنار عباس که باشی
یه خورده کمتر تو چشی
برای خلق تو خدا
انگار کشیده نقاشی
«والتین» یه آیه از لبات
«والیل» مال گیسوات
سوار اسبت که میشی
نازل میشه «والعادیات»
دستات که پیمونه میشه
سجاده میخونه میشه
«سبحان ربی» که میگی
فرشته دیوونه میشه
تو خونه حیدری دارم
شبه پیمبری دارم
الله اکبر! ، روبروم
علی اکبری دارم
الله اکبر! اومدی
الله اکبر! چه قدی!
الله اکبر! چه دلی!
سرمست ذات احدی
عاشقه تو شاه دینه
پسر ام البنینه
کریم آل هاشمی
بعد از حسن، تو مدینه
رقیه گریون که میشه
همه میگن بهونهشه
بگید علی اکبر بیاد
تا دخترک آروم بشه
شبیه غنچهها میشه
لباش به خنده وا میشه
علیِ اصغر وقتی که
تو آغوشت رها میشه
قبیله بود و یه پسر
که اومد از غیب یه خبر
قبیله یک قافله شد
قافله یعنی یه سفر
قافله یعنی که نمون
وقتی ندا میده جنون
یعنی عطش تو دل عشق
یعنی خدا تو دل خون
یعنی رجزهای علی
یه واحد عشق عملی
«قالوا بلا» یی ابدی
سَرِ قراری ازلی
«قالوا بلی» بود و بلا
یک کربلا بود و بلا
رند بلاکش مست مست
خون و خدا بود و بلا
شاعر: قاسم صرافان
شعر حضرت علی اکبر