مربیآموز

شعر یه روز گل پیامبر

شعر یه روز گل پیامبر
شعر یه روز گل پیامبر
شعر یه روز گل پیامبر مربیآموز
انتشار شده در 1401/9/19 با 864 بار مشاهده
دسته بندی: 

یه روز گل پیامبر
نشسته بود تو خانه

که دشمنان اسلام
یه لشکر بیگانه

به سوی خانه او
شدند همی روانه

تو دستشون فقط بود
شمشیر و تازیانه

زهرا شنید صدایی
صدای درب خانه

لرزید دل غریبش
یه ترس مادرانه

اومد به پشت در او
با حالی عاجزانه

یکی از اون آدما
با خشم و وحشیانه

در را شکست و سوزاند
آتش گرفت زبانه

لگد به در چو کوبید
میخی ز در کمانه

کرد و به پهلویش خورد
شد دردی مادرانه

محسن به آسمانها
شد سوی حق روانه

آن شب کنار مولا
بنشست و خالصانه

وصیتش رو فرمود
به مولا محرمانه

امشب دعا کنم من
درد و دلی شبانه

پیش خدای خوبم
از جور این زمانه

موهای زینبم را
زدم به شوقی شانه

حسینم و حسن را
بوسیدم عاشقانه

گفتم مرا علی جان
غسلم نما شبانه

مرا به خاک بسپار
عشقم تو مخفیانه

از جایگاه قبرم
ندی به کس نشانه

با هر سوال دشمن
بیار تو صد بهانه

شعر از : علیرضا قاسمی

شهادت شعر فاطمیه شهادت حضرت زهرا
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو