امروز توی کلاس درس
خاله خوب خوش کلام
برای ما یه قصه گفت
قصه سومین امام
قصه اون امامی که
با بچه ها مهربونه
امید زهرا و علی
عزیز پیغمبر اونه
امامی که تو کربلا
جنگ میکنه با دشمنا
شهید میشه با افتخار
فقط بخاطر خدا
امامی که دختر اون
خوب و قشنگ و باحیاست
رقیه خیلی کوچیکه
اما مثل بزرگتراست
عباس برادر امام
ساقی بچه ها شده
میخواست بره آب بیاره
دستاش ولی جدا شده
کاش میشد یه روز بریم
باهم دیگه به کربلا
سلام کنیم با همدیگه
به اون امام باصفا
بهش بگیم امام حسین
امام خوب مهربون
خیلی شما رو دوست داریم
ما رو دعا کن آقا جون