از تو کتاب فصلها پاییز خانوم بیدار شد
چارقدشو سرش کرد مشغول کار و بار شد
دوید میون باغو گرما رو جابه جا کرد
باد سرد شیطونو راهی کوچهها کرد
با دستای جادوییش درختارو جادو کرد
همه برگهای باغو با حوصله جارو کرد
کلاغا رو خبرکرد قارو قار و قار بخونن
اومدن سرما رو همه دیگه بدونن
ابرا رو زود فرستاد تا که بباره بارون
اونوقت صدای پاییز پیچید تو گوش ناودون